اين جمله كه انسان وجود دارد ، جواب به اين سوال نيست كه آيا انسان هست يا نيست، بلكه جواب به اين سوال است كه ماهيت انسان چيست ، بنابراين وجود داشتن به لفظ ديگر همان در موقعيت بودن ( etre en situation ) است ، يعني رابطه مشخص متقابلي با جهان و با ديگر موجودات ذيشعور برقرار كردن .
« هايدگر »
آدمي بي آنكه بخواهد و يا آگاه از زادن خويش باشد ، پا به عرصه وجود مي گذارد و از لحظه تولد من اجتماعيش شكل مي گيرد ، به اعتبار سارتر،هيچكس نمي تواند در جهان نباشد ، از آنروكه به جهان آمده است،پناه بردن به گرمخانه درون يا دور افتاده ترين خلوتها باز هم بودن در جهان است ، يعني آدمي ناگزير از بودن است ، اما سارتر علت نهايي چرا بودن ، انسان را هماند فلاسفه ماترياليسم كه چرا بودن ماده را مسكوت مي گذارند ، مسكوت مي گذارد ، چنانچه ايده آلستيهادر اين نقطه به بن بست مي رسند .